مقدمه
«عاشورا» در متن زندگی شیعه و در عمق باورهای پاک او جریان داشته و «نهضت کربلا» در طول چهارده قرن، با کوثری زلال و عمیق، سیراب کننده جانها بوده است .
هم اکنون نیز عاشورا، کانونی است که میلیونها دایره ریز و درشت از ارزشها ، احساسها، عاطفهها، خِردها و ارادهها بر گرد آن میچرخد و پرگاری است که عشق را ترسیم میکند .
بیشک، محتوای آن حماسه عظیم، انگیزهها، اهداف و درسهایش یک «فرهنگ» غنی و ناب و الهام بخش را تشکیل میدهد و در حوزه وسیع تشیع و دلباختگان اهل بیت، کوچک و بزرگ و عالم و عامی، همواره با «فرهنگ عاشورا» زیسته، رشد کرده و برای آن جان باختهاند و از تمامی شخصیتهای آن حماسه عظیم، درس میگیرند. حضرت رقیه علیها السلام یکی از آن شخصیتهایی است که در خرابه شام غوغایی بر پا کرد و حماسهی دیگری بعد از عاشورا رقم زد و کاخ یزیدیان را به لرزه درآورد و سرانجام در کنار سر مبارک پدر جان سپرد.
اما متأسفانه کمبود منابع تاریخی دسته اوّل و قدیمی در اینباره به این پرسش دامن میزند که آیا به واقع، چنین دختری وجود داشته است؟ یا ممکن است حتّی برخی افراد مغرض به دلیل اثر سازنده و جانسوزی که زیارت و مصائب این سه ساله بر روح مردم دارد بـه این پرسش دامن بزنند و وجود او را در هالهای از ابهام ببرند.
پاسخ به این پرسش، آسان است چرا که از یک سو وجود قبری در شام به این نام و نقل دهها داستان درباره کرامت او مسأله را مسلم نموده است.
نوشتار حاضر، رهاوردی است از چکیده آنچه تاریخ و روایات و فرمایشات علما و کرامات، به نام رقیه علیهاالسلام در خود ثبت کرده است و تلاش دارد تا دریچهای به اقیانوس بیکران درد و رنج دختری از تبار خورشید بگشاید و قطرهای از دریای معرفت و بینش او را در کام تشنگان زلال حقیقت بریزد.
اما گفتنی است به دلیل نبود منابع کافی و محدود بودن شرح حال او، بیشتر به بیان آن چه درباره ایشان نگاشتهاند، همت ورزیده شده است تا مخاطب به مطالبی که نقل شده، اشراف یابد. از اینرو، بدون داوری در مورد اخبار نقل شده، به گردآوری آن دست یازیده است.
آنچه اکنون در پی آن هستیم، بررسی این واقعه تاریخی است، به دور از افراط و تفریطها و براساس آنچه از منابع گذشته و حال در دست ما وجود دارد. امید است مورد عنایت حضرتش واقع گردد.
پدر بزرگوار حضرت رقيّه عليها السلام، حسين بن علي علیه السلام معروفتر از آن است که نياز به توصيف و معرّفي داشته باشد.
مادر حضرت رقيه عليها السلام، مطابق بعضي از نقلها، «ام اسحاق» نام داشت که قبلا همسر امام حسن عليه السلام بود، و آن حضرت در وصيت خود به برادرش امام حسين عليه السلام سفارش کرد که با ام اسحاق ازدواج نماید که حضرت فضايل بسياري را براي آن بانو بر شمردهاند.[1] شيخ مفيد نیز در کتاب ارشاد ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسين عليها السلام معرفي ميکند.[2] و در برخی نقلهای تاریخی نام مادر ایشان ام جعفر قضاعی آمده است اما از بین دو گزینه ام اسحاق و ام جعفر قضاعی هیچ یک دلیلی بر ترجیح یکی بر دیگری وجود ندارد.[3]
رقیه از «رقیه» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است. گویا این لفظ لقب حضرت و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین علیهالسلام کمتر به چشم میخورد و به اذعان برخی منابع، احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین علیهالسلام معروف به فاطمه صغری باشد، وجود دارد. در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین علیهالسلام دو اسم داشتهاند و امکان تشابه اسمی نیز در بین فرزندان آن حضرت وجود دارد.
گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدّعا وجود دارد؛ چنانچه در کتب تاریخی آمده است: «در میان کودکان امام حسین علیهالسلام دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین علیهالسلام مادر بزرگوارشان را بسیار دوست میداشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان میداد، نامش را فاطمه میگذاشتند. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی علیهالسلام وی را علی مینامیدند». گفتنی است سیره دیگر امامان نیز در نام گذاری فرزندانشان چنین بوده است.
اکثر محدّثان دو دختر به نامهاي سکينه و فاطمه براي امام حسين علیه السلام ذکر کردهاند؛ اما ابن شهر آشوب و محمّدبن جرير طبري، سه دختر به نامهاي سکينه، فاطمه و زينب را براي آن حضرت برشمردهاند.[4]
در کتاب الارشاد شیخ مفید، شش فرزند برای آن حضرت ذکر شده که چهار پسر و دو دختر میباشند و دختر آخر فاطمه بنت الحسین علیهماالسلام که مادرش امّاسحاق علیها السلام دختر طلحه ابن عبدالله است و بعضی ایشان را همان رقیه علیها السلام میدانند.[5]
در ميان محدّثان قديم، تنها علي بن عيسي اِربِلي به نقل از کمال الدين گفته است که امام حسين شش پسر و چهار دختر داشت؛ ولي او نيز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهاي زينب، سکينه و فاطمه را نام ميبرد و از چهارمي ذکري به ميان نميآورد.[6] احتمال دارد که چهارمين دختر، همين رقيّه بوده باشد.
علامه حائري در کتاب معالي السبطين مينويسد: بعضي مانند محمّدبن طلحه شافعي و ديگران از علماي اهل تسنّن و تشیّع مينويسند: «امام حسين داراي ده فرزند، شش پسر و چهار دختر بوده است».[7]
سپس مي نويسد: دختران او عبارتند از: سکينه، فاطمه صغري، فاطمه کبري، و رقيّه عليهن السلام.
درباره سنّ حضرت نیز اقوال مختلفی بیان شده است. طبق برخي از روايتها سنّ مبارک ایشان هنگام شهادت سه سال و مطابق برخي ديگر چهار سال بوده است. پنج سال و هفت سال نیز نقل شدهاست.
طبق نظر علامه حائري، رقيّه عليها السلام پنج سال يا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادر ایشان «شاه زنان» دختر يزدجرد بود (يعني حضرت رقيّه خواهر تني امام سجّاد بود).[8]
درباره شهادت و محل دفن حضرت رقیه علیها السلام صاحب مصباح الحرمين مي نويسد: طفل سه ساله امام حسين عليه السلام شبي از شبها پدر را در عالم رويا ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظل مرحمتش آرميد. چون آن محترمه از خواب بيدار شد پدر خود را نديد. شروع به گريه کردن کرد. هر چه اهل بيت عليه السلام او را تسلي دادند آرام نشد. سبب گريه از او پرسيدند، آن مظلومه در جواب گفت: « ائتوني بوالدي وقرّة عيني، أين أبي؟» يعني بياوريد پدر مرا و نور چشم مرا، کجاست پدر من. پس آن مصيبت زدگان دانستند که آن يتيم پدر را در خواب ديده است، هر چند تسلي دادند آرام نشد. خود اهل بيت نيز منتظر بهانه براي گريه بودند، لذا گريه سکوت شب را شکست. همه با آن صغيره هم آواز شده مشغول گريه و زاري و ناله شدند. پس موهاي خود را پريشان نموده و سيلي بر صورتها ميزدند و خاک خرابه را بر سر خود ميريختند، و صداي گريه ايشان چنان بلند گرديد که به گوش يزيد پليد کافر رسيد.
به روايتي ديگر، طاهر بن عبدالله دمشقي گويد: من نديم آن لعين بودم و اکثر شبها براي او صحبت ميکردم و او را مشغول مينمودم. شبي نزد آن ملعون بودم و قدري هم از شب گذشته بود، پس به من گفت: اي طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده، بسيار اندوه و غصه دارم که حالت نشستن و صحبت کردن ندارم. بيا سر من را در دامنگير...
طاهر گويد: من سر نحس او را در دامن گرفتم. آن لعين به خواب رفت، و سر نوراني سيدالشهدا عليه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتي گذشت ديدم که ناگهان صدای گریه و شیون اهل بیت حرم محترم امام حسين عليه السلام از خرابه بلند شد. آن لعين در خواب و من در اندوه بودم، که آيا چه ظلم و ستم بود که يزيد به اولاد بوتراب نمود؟
به طرف طشت نظر کرده ديدم که از چشمهاي امام حسين عليه السلام اشک جاري شده است، تعجب کردم، پس ديدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گويا بلند شد و لبهاي مبارکش به حرکت آمده و آواز اندوهناک و ضعيفي از آن دهان معجز بيان بلند گرديد که ميگفت: «اللهم هؤلاء اولادنا و اکبادنا و هؤلاء اصحابنا» يعني خداوندا، اينان اولاد و جگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند.
طاهر گويد: چون اين حال را از آن حضرت مشاهده کردم وحشت و دهشت بر من غلبه کرد. شروع به گريه کردن کردم. به بالاي عمارت يزيد آمدم که خرابه در پشت آن عمارت بود، خيال ميکردم شايد يکي از اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فوت شده، که مرگ او باعث اين همه ناله و ندبه شده است. وقتي بالاي قصر رسيدم ديدم تمامي اهل بيت اطهار عليهم السلام طفل صغيري را در ميان گرفتهاند و آن دختر، خاک بر سر ميريزد و با ناله و فغان ميگويد:
«يا عمتي و يا اخت ابي أين ابي أين ابي». يعني: اي عمه، واي خواهر پدر بزرگوار من، کجاست پدر من؟ کجاست پدر من؟
آنها را صدا زدم و از ايشان پرسيدم که چه پيش آمده که باعث اين همه ناله و گريه شده است؟ گفتند: اي مرد، طفل صغير سيدالشهدا عليه السلام پدرش را در خواب ديده، و اينک بيدار شده و از ما پدر خود را ميخواهد، هر چه به وي تسلي ميدهيم آرام نميگيرد.
طاهر گويد: بعد از مشاهده اين احوال دردناک، پيش يزيد برگشتم. ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف آن سر، سر حسين بن علي عليه السلام نگاه ميکند و از کثرت وحشت و دهشت و خوف و خشيت، مانند برگ بيد بر خود ميلرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف يزيد متوجه شده فرمود: اي پسر معاويه، من در حق تو چه بدي کرده بودم که تو با من اين ستم و ظلم نمودي و اهل بيتم را در خرابه جا دادي؟
«ثم توجه الراس الشريف الي الله الخبير اللطيف و قال: اللهم انتقم منه بما عامل بي و ظلمني و اهلي (و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون»
يعني سر مبارک شريف آن حضرت به سوي خداوند خبير و لطيف توجه نموده و گفت: خداوندا، از يزيد به کيفر رفتاري که با من کرده و به من و اهل بيت من ظلم نموده انتقام بگير.
وقتي يزيد اين را شنيد بدنش به لرزه در آمد و نزديک بود که بندهايش از يکديگر بگسلد.
پس از من سبب گريه اهل بيت عليهم السلام را پرسيد و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغيره فرستاد و گفت: سر را نزد آن صغيره بگذاريد، باشد که با ديدن آن تسلي يابد. ملازمان يزيد سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بيت دانستند که سر امام حسين عليه السلام را آوردهاند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسين عليه السلام را از ايشان گرفته و ماتم را از سر گرفتند، به ويژه زينب کبري عليها السلام که پروانهوار به دور آن شمع محفل نبوت ميگرديد. پس چون نظر آن صغيره بر سر مبارک افتاد پرسيد: «ما هذا الراس؟» اين سر کيست؟ گفتند: «هذا راس ابيک» اين، سر مبارک پدر توست. پس آن مظلومه آن سر مبارک را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گريستن نمود و گفت: پدر جان، کاش من فداي تو ميشدم، کاش قبل از امروز کور و نابينا بودم، و کاش ميمردم و در زير خاک ميبودم و نمیديدم محاسن مبارک تو به خون خضاب شده است. پس اين مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گريست که بيهوش شد. چون اهل بيت عليهم السلام آن صغيره را حرکت دادند، ديدند که روح مقدسش از دنيا مفارقت کرده و در آشيان قدس در کناره جدهاش فاطمه زهرا عليها السلام آرميده است.
چون آن بيکسان اين وضع را ديدند، صدا به گريه و زاري بلند کردند، و عزاي غم و زاري را تجديد نمودند آن دختري که در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيه عليه السلام بوده، و از صباياي خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزاري که در خرابه شام است منسوب به اين مخدره و معروف به مزار رقيه عليه السلام است.[9]
ذکر نشدن نام «رقیه» در برخی منابع تاریخی نمیتواند دلیل بر عدم وجود ایشان باشد؛ چرا که وجود نامهای مشهور (کنیه و لقب) در کنار نام اصلی افراد از رسومات رایج عرب است علاوه بر این که عدهای معتقدند، حضرت رقیه علیها السلام همان فاطمه صغری است که نامش در بسیاری از کتابهای تاریخی ذکر شده است که مطالب برخی از این کتابها بررسی میشود.
قديميترين كتابي كه از حضرت رقيه عليهاالسلام به عنوان دختر امام حسين عليهالسلام ياد كرده است و شهادت او را در خرابه شام ميداند، كتاب کامل بهایی است. اين كتاب، اثر عالم بزرگوار، شيخ عمادالدين الحسن بن علي بن محمد طبري امامي است كه در سال 675 هجري قمري تأليف شده و به دليل قدمت زياد و نزدیک بودن تألیف با رویدادهای نگاشته شده از ارزش ويژهاي برخوردار است.[10] شيخ عباس قمي نیز در نفس المهموم و منتهي الامال، ماجراي شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام را از كتاب کامل بهایی نقل ميكند.
1. از دیگر منابع كهن كه در اين زمينه مطالبي نقل نموده، كتاب اللهوف از سيدبن طاووس است. بايد دانست احاطه ايشان به متون حديثي و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشمگير است. سيد بن طاووس مىنويسد: «حضرت سيد الشهداء علیه السلام، زمانى كه اشعار معروف «يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ...» را ايراد فرمود، زينبعلیها السلام و اهل حرم، فرياد به گريه بلند كردند. حضرت آنان را امر به صبر كرد؛ آنگاه فرمود: «يا اُخْتاهُ يا اُمَّ كُلْثُوم، وَاَنْتِ يا زَيْنَبُ وَاَنْتِ يا رُقَيَّةُ وَاَنْتِ يا فاطِمَةُ، وَاَنْتِ يا رُبابُ، اُنْظُرْنَ اِذا اَنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقَقْنَ عَلَىَّ جَيْباً وَلا تَخْمَشْنَ عَلَىَّ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ عَلَىَّ هَجْراً؛[11] خواهرم امّ كلثوم و تو اى زينب و تو اى رقيه و تو اى فاطمه و تو اى رباب دقّت كنيد زمانى كه من به قتل رسيدم، [در مرگم] گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و كلامى ناروا بر زبان نرانيد.»
بر این اساس نام رقيه علیها السلام به زبان امام حسين علیه السلام جارى شده است. پس بايد يكى از بستگان نزديك حضرت باشد و از آنجا كه بين خواهران و يا همسران، شخصى با اين نام نداشتهايم به احتمال زیاد، دختر حضرت، مقصود است.
2. در مقتل ابومخنف نيز آمده است: امام حسين علیه السلام پس از شهادت على اصغر به ظاهر به عنوان خداحافظى به خيمه آمد؛ آنگاه فرياد برآورد: «يا اُمَّ كُلْثُومَ، وَ يا سَكِينَةُ وَيا رُقَيَّةُ وَ يا عَاتِكَةُ وَ يا زَيْنَبُ يا اَهْلَ بَيْتِى عَلَيْكُنَّ مِنِّى السَّلامُ؛[12] اى امّ كلثوم! اى سكينه! اى رقيه! اى عاتكه! اى زينب! اى اهل بيت من! خداحافظ!»
اين مطلب را سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي در كتاب ينابيع المودة از مقتل ابومخنف نقل ميكند. اينجا هم از رقيّه در رديف خواهران و دختران نام برده شده است.
3. هنگامى كه زينبعلیها السلام در كوفه با سر بريده ابا عبد اللّه علیه السلام مواجه شد، اشعارى سرود كه در ضمن آن آمده است: «يا اَخِى فاطِمُ الصَّغِيرَةُ كَلِّمْهَا فَقَد كادَ قَلْبُها اَنْ يَذُوبا؛[13] اى برادرم! با فاطمه كوچك سخن بگو كه نزديك است قلبش ذوب شود [و تهى شود].» فاطمۀ صغيره در ذهن متأخران و متقدمان بر رقيّه اطلاق مىشده است. با توجه به اينكه فاطمه، دختر بزرگ امام حسين علیه السلام بوده و به عقد حسن مثنى در آمده بود، نمىتواند مقصود حضرت زینب باشد، پس بايد دختر ديگرى براى ابا عبد اللّه علیه السلام باشد كه به سر پدرش خيره خيره نگاه مىكرده است.
6. اشعار سيف بن عميره نخعى كوفى كه در دوران امام صادق علیه السلام مىزيسته است، در ضمن اين قصيده آشكارا دوبار، نام رقيّه را آورده است: (شيخ فخرالدين طريحي[14] درکتاب «المنتخب»[15] (که سوگنامهاي منثور و منظوم در رثاي شهداي آل الله بويژه سالار شهيدان عليهم السلام است) کلّ قصيده را آورده است که در بيت ما قبل آخر آن، شاعر صريحا به هويّت خود اشارهاي دارد)؛
وَ سكيْنَةُ عَنْها السَّكِينَةُ فارَقَتْ لَمَّـا اَبتَدَيـتَ بِـفُرقَةِ وَ تَغَيُّـرِ
وَ رُقَيَّـةُ رَقَّ الْحَسُـودُ لِضَعْفِهـا وَ غدا لِيُعْذِرَهَا الَّذِى لَمْ يَعْذَرُ
وَ لِـاُمِّ كُلْثُـومَ يَـجِـدْ جَدِيـدهـا لثم عقيـبٍ دَمُوعُها لَمْ يـكـرر
لَـمْ اَنْسِهـا وَ سَكِيـنَـة وَ رُقَيّـَةَ يَبْكِينَـهُ بَـتَـحسُّـرٍ وَ تَزَفُّــرٍ
يـَدْعُونَ اُمَّهُـم البتولــة فاطمـاً دعوى الحزين الواله المُتَحيِّرُ
يـا اُمَّنـا هَـذا الْحُسَيْـنُ مَجـدلاً مُلْقى عَفيـراً مَثْـلُ بَـدر فرهر
وَ عَبيدُكُمْ سَيْفُ فَتى ابنعُمَيرة عَبْـدٌ لِعَبْدٍ عَبِيـد حِيدَر قَنْبَرُ[16]
در اشعار فوق دو بار به نام رقيّه اشاره شده است.
ترجمه: آرامش از سکینه جدا شد چون که او از امام خود جدا گردید... حضرت رقیه کسی بود که حسودان برای ضعف و ناتوانیش دل سوزاندند. این عده فردای قیامت مجبور به عذرخواهی از او میشوند هرچند که هیچ عذری برای آنها وجود ندارد...حضرت ام کلثوم نیز هر لحظه صورت اشک آلودش را با پارچهای پاک میکند... من هیچگاهام کلثوم و سکینه و رقیه را فراموش نمیکنم که برای امام حسین با آه و ناله حسرت گریه میکردند... آنها مادرشان حضرت فاطمه علیهاالسلام را با حال محزون و سرگردان و حیران صدا میزدند... آنها با مادر هود چنین میگفتند:ای مادر! این حسین فرزند توست که همچون ماه روشن به روی خاک افتاده و در خاک و خون غلطیده است...ای مادر این حسین توست که با پیکری برهنه و پر خون در خاک افتاده و به خون بدنش سرخ گشته است...ای مادر این حسین توست که دشمنان او را با لب تشنه شهد کردند و سرش را از بدنش جدا نمودند و بدنش را عریان و برهنه روی خاک رها کردند...ای مادر در میان قبرت که در میان قبرها مخفی و مستور است برای حسینت نوحه سرائی کن و فریاد واویلا سر بده...ای مادر اگر بودی و از حال ما خبر داشتی یقینا ما را با حال دلخراش و دیدگانی ناراحت کننده میدیدی....ای مادر مردان ما یا اسیرند و یا در خاک و خون غلطان میباشند و زنان ما نیز در اسارت و در معرض دید مردم کوچه و بازار قرار گرفتهاند.... "ترجمه بیت آخر":ای سادات و موالی من! سیف بن عمیره بندۀ بندۀ غلام حیدر قنبر است!
در ادامه به دو داستان مستند برای اثبات وجود حضرت میپردازیم.
مرحوم آيت الله حاج ميرزا هاشم خراساني در منتخب التواريخ[17] مينويسد:
عالم جليل، شيخ محمّد علي شامي که از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است به حقير فرمود: جدّ مادری من، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقي، که نَسَبش به سيّد مرتضي علم الهدي میرسد و سنّ ایشان بالای نود بوده و بسيار شريف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد پسر نداشتند. شبي دختر بزرگ ايشان حضرت رقيّه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديد که فرمود به پدرت بگو به والي بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده، و بدن من در اذيّت است؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير کند. دخترش به سيّد عرض کرد، و سيّد از ترس بزرگان اهل تسنّن به خواب ترتيب اثري نداد. شب دوّم، دختر وسطي سيّد باز همين خواب را ديد. به پدر گفت، و او همچنان ترتيب اثري نداد. شب سوم، دختر کوچکتر سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ايضا ترتيب اثري نداد. شب چهارم، خود سيّد، مخدّره[18] را در خواب ديد که به طريق عتاب فرمودند: «چرا والي را خبردار نکردي؟»
صبح سيّد نزد والي شام رفت و خوابش را براي والي شام نقل کرد. والي امر کرد علما و صلحاي شام، از سنّي و شيعه، بروند و غسل کنند و لباسهاي نظيف در بر کنند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدّس باز شد همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند و جسد مطهّرش را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير کنند.
بزرگان و صلحاي شيعه و سنّي، در کمال آداب غسل نموده و لباس نظيف در برکردند. قفل به دست هيچ يک باز نشد مگر به دست مرحوم سيّد ابراهيم. بعد هم که به حرم مشرّف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مي زد کارگر نميشد تا آنکه سيّد مزبور کلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، ديدند بدن نازنين مخدّره ميان لحد قرار دارد، و کفن آن مخدّره مکرّمه صحيح و سالم مي باشد، لکن آب زيادي ميان لحد جمع شده است.
سيّد بدن شريف حضرت رقیه علیها السلام را از ميان لحد بيرون آورده بر روي زانوي خود نهاد و سه روز همين قِسم بالاي زانوي خود نگه داشت و متصل گريه ميکرد تا آنکه لحد شریف را از بنياد تعمير کردند. اوقات نماز که ميشد سيّد، بدن ایشان را بر بالاي شيء نظيفي ميگذاشت و نماز ميگزارد. بعد از فراغ باز بر ميداشت و بر زانو مينهاد تا آنکه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند. سيّد، بدن شریف را دفن کرد و از کرامت ایشان در اين سه روز سيّد، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو. بعد که خواستند ایشان را دفن کنند، سيّد دعا کرد خداوند پسري به او مرحمت فرمود که نامش را به سيّد مصطفي گذاشتند.
در پايان، والي تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت و او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف امّکلثوم و سکينه عليهن السلام را به سيّد واگذار نمود.
مرحوم آيت الله سيّد هادي خراساني نيز در کتاب معجزات و کرامات ماجرايي را نقل ميکند که مؤيد قضيّه فوق است. وي مينويسد:
روي پشت بام خوابيده بوديم که ناگهان مار دست يکي از خويشان ما را گزيد. وي مدّتي مداوا کرد ولي سود نبخشيد. در آخر جواني به نام سيّد عبدالامير نزد ما آمد و گفت: کجاي دست او را مار گزيده است؟ چون محل مار زدگي را به او نشان داد، بلافاصله دستي به آن موضع زد و به کلّي محل درد خوب شد. سپس گفت: من نه دعايي دارم و نه دوايي؛ فقط کرامتي است که از اجداد ما به ما رسيده است: هر سمّي که از زنبور يا عقرب يا مار باشد اگر آب دهان يا انگشت به آن بگذاريم خوب ميشود. جهتش نيز اين است که جدّ ما، در شام موقعي که آب به قبر شريف حضرت رقيّه علیها السلام افتاد جسد حضرت رقيّه عليهاالسلام را سه روز روي دست گرفت تا قبر شريف را تعمير کردند، و از آنجا اين اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است.[19]
ج.حضرت رقيه عليهاالسلام در کلام معاصران از مراجع تقلید
در پي القاي شبهات بياساس از سوي برخي افراد ناآگاه درباره وجود مقدس حضرت رقيه بنت الحسين عليهماالسلام، مراجع عظام تقليد و علماي بزرگ عصر ما تاكيد كردند تشكيك در اصل وجود مقدس حضرت رقيه عليهاالسلام، نه تنها ظلم به آن مظلومه و پدر بزرگوار ايشان، بلكه ظلم به اهل بيت عليهم السلام است. از اين رو بر آن شديم تا در اين نوشتار نظرات بزرگان و مراجع عظام تقليد را درباره اين وجود نوراني از نظر بگذرانيم.
آيت الله العظمي ميرزا جواد تبريزي (ره)[20]
مزار کنونى حضرت رقيه بنت الحسين عليهماالسلام در شام، از اول مشهور بوده، گويا حضرت امام حسين عليه السلام نشانى را از خود در شام به يادگارى سپرده است، تا فردا کسانى پيدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت عليهم السلام و حوادث آن بپردازند، اين دختر خردسال گواه بزرگى است بر اينکه در ضمن اسيران، حتى دختران خردسال نيز بودهاند، ما ملتزم به اين هستيم که حضرت رقيه عليهاالسلام در اين مکان جان سپرده و دفن شده است. ما به زيارتش شتافتيم، و بايد احترام او را پاس داشت.
دفن اين طفل خردسال در شام گواه بزرگ و نشان قوى از اسارت خاندان طهارت، و ستم روا داشته بر ايشان دارد، آن ستمى که تمام پيامبران از آدم تا خاتم بر آن گريستند، تا آنجا که خدا، عزاى امام حسين عليه السلام را بر آدم خواند، از اين رو احترام اين مکان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهيد، و به سخنان باطلى که میگويند: رقيه عليهاالسلام طفلى خردسال بيش نبود، گوش فرا ندهيد، مگر على اصغر عليه السلام کودک خردسال نيست که در روز قيامت شاهدى خواهد بود، و موجب آمرزش گنهکاران شيعه خواهد شد ان شاء الله تعالى.
بنابراين بر همه واجب است احترام اين مکان (محل دفن حضرت رقيه عليهاالسلام) را داشته باشند، و به سخنان فاسد و بيهودهاى که از گمراهى شياطين است، گوش فرا ندهند و اعتنايى نکنند. ما با زيارت دختر امام حسين عليه السلام به خداوند متعال تقرب میجوييم، آن دخترى که خود مظلوم بود، و خاندان وى همه مظلوم بودند.[21]
آيتاللهالعظمي مکارم شيرازي
این مطلب که دختر کوچکی از امام حسین علیه السلام در شام رحلت فرمودند مطلب مسلمی است اما این که نام او رقیه بوده یا فاطمه یا نام دیگری داشته مورد اختلاف است.[22]
آيتاللهالعظمي نوري همداني
در کتابهايي چون کامل بهائي و نفسالمهموم و کتابهاي معتبر ديگر دختر خردسالي که برخي نام او را «رقيه» ناميدهاند و در شام به شهادت ميرسد، براي امام حسين عليه السلام ذکر کردهاند و اگر کسي براي آن حضرت نذر کند، بايد آن را ادا نمايد و مضجع موجود در دمشق متعلق به آن حضرت است.[23]
آيتاللهالعظمي مظاهري
همين جا که به عنوان مرقد حضرت رقيه عليهاالسّلام مشهور است، مرقد اوست و تشکيک کردن يک ظلم است آن هم ظلم به بچه مظلوم امام حسين عليهالسّلام و همين شهرت راجع به مرقد مطهر حضرت زينب علیها السلام نيز هست و تشکيک در آن ظلم به حضرت زينب علیها السلام است و ظلم به حضرت زينب گناهش خيلي بزرگ است و ما در اين گونه موارد نظير سيادت اشخاص و قبور بزرگان چيزي جز شهرت نداريم و اين شهرت در نظر همه فقها حجت بوده و هست.[24]
استاد شهيد مرتضي مطهري (ره)
نظر شهید مطهری در فصل پنجم از بخش دوم کتاب حماسه حسيني،[25] در مبحث تحريفات لفظي، را میتوان اینگونه تحلیل نمود که اين بخش از کتاب حماسي حسيني مربوط به يادداشتهاي استاد شهيد میباشد که در واقع فيشهاي تحقيقاتي ايشان بوده که قصد داشتهاند بعدها راجع به آنها تحقيق نمايند تا به نتيجه نهايي و قطعي برسند. چنانکه در ميان اهل پژوهش و تحقيق مرسوم است. ولي متأسفانه ناشر محترم آثار ايشان- همانطورکه در مقدمه کتاب نيز تذکر داده است- اين يادداشتهاي خام را که هنوز در آنها تحقيق صورت نگرفته است، در کنار سخنرانيهاي استاد که ديدگاههاي نهايي ايشان بوده، به چاپ رسانده است و اين دستاويزي براي برخي اشخاص کم اطلاع و بعضاً معاند قرار گرفته است. بنابراين از اين يادداشتهاي استاد فرزانه نميتوان ادعا کرد که ايشان وجود چنين دختري از سالار شهيدان را نفي نمودهاند.[26]
حجت السلام و المسلمین فاطمی نیا هم میفرمایند:
توضیحی عرض میکنم. توضیح این است که ببیند ما در اسم این نازدانه اصراری نداریم. ببینید! یک وقت بیایی بگویی که اصلا امام حسین همچنین بچهای نداشت. نه! این خلاف تحقیق است. این سه ساله این نازدانه که قبر نازنینش در دمشق است این دختر امام حسین بوده است. منتها ظلم ظالمان- که خدا از آنها نگذرد- این قدر زیاد بوده که شما میبینید ما در اثر این ظلمها چقدر اختلاف در همان تاریخ وفات داریم. اختلاف در تاریخ ولادت داریم. خب حالا امکان دارد که ظلم به جایی برسد که اسم نازدانهای هم تحریف هم بشود محو بشود بالاخره هر چی بوده اسمش را ما نمیدانیم. من همیشه میگویم سه ساله ابی عبدالله. بعضیها میگویند رقیه. حالا شاید هم رقیه بوده این را هم کسی نمیتواند ردش بکند. شاید اصلا رقیه نبوده و اسم دیگری داشته ما نمیدانیم محو شده و ظلم آن را از بین برده است... ما میگوییم سه ساله- نازدانه- جان ما به قربانش.[27]
بنابراین سؤال دیگری که در این زمینه مطرح است که آيا نبودن نام حضرت رقيّه علیها السلام در ميان فرزندان امام حسين عليه السلام در کتابها و متون قديم- مانند: ارشاد مفيد، اعلام الوري، کشف الغمّه و دلائل الامامه طبري- دلالت میکنند که امام حسين عليه السلام چنين دختري ندارند؟
میتوان اینگونه پاسخ داد:
1. در آن عصر، به دليل اندک بودن امکانات نگارش از يک سو، تعدّد فرزندان امامان از سوي ديگر، و تفتیش و اختناق حکومت بني اُميّه که سيره نويسان را کنترل میکردند و بالاخره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه امور و جزئيات تاريخ زندگي امامان موجب شده که بسياري از ماجراهاي زندگي آنان در پشت پرده خفا باقي بماند؛ بنابراين ذکر نشدن نام حضرت، در کتابهای مذکور دليل بر نبود ایشان نیست.
2. گاهي همنام بودن، نامها در يک خاندان موجب اشتباه در تاريخ شده و همين مطلب، امر را بر تاريخ نويسان اندک آن عصر، با امکانات محدودي که داشتند، مشکل مينموده است.
3. گاهي بعضي از دختران دو نام داشتند؛ طبق قرائني که خاطر نشان ميشود به احتمال قوي، همين حضرت رقيّه را فاطمه صغيره ميخواندند، و شايد همين موضوع، باعث غفلت از نام اصلي او شده باشد.
4. چنانکه قبلا ذکر شد و بعد از اين نيز بيان ميشود، بعضي از علماي بزرگ از قدما، از حضرت رقيّه به عنوان دختر امام حسين ياد کردهاند و شهادت جانسوز او را در خرابه شام شرح دادهاند. پس بايد نتيجه گرفت که بايد کتابها و دلايلي در دسترس آنها بوده باشد که بر اساس آن، از حضرت رقيّه سخن به ميان آوردهاند؛ کتابهايي که در دسترس ديگران نبوده است، و در دسترس ما نيز نيست.
بنابراين ذکر نشدن نام حضرت رقيّه علیها السلام در کتب حديث قديم هرگز دليل نبودن چنين دختري براي امام حسين عليه السلام نخواهد بود، چنانکه عدم ثبت بسياري از جزئيات ماجراي عاشورا و حوادث کربلا و پس از کربلا در مورد اسيران، در کتابهاي مربوطه، دليل آن نمي شود که بيش از آنچه درباره کربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته است.[28]
از حضرت رقیه علیهاالسلام و مرقد مطهر آن حضرت، در طول تاریخ، کرامات متعددی بروز کرده است که قبلا در بحث اثبات وجود ایشان، به برخی از آنها اشاره کردیم و اینک به چند کرامت دیگر اشاره میکنیم.
عالم متقي و پرهيزگار، حضرت حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاي مرتضي مجتهدي سيستاني از مدرسين حوزهي علميهي قم از آقاي حاج صادق متقيان، ساکن شهر مشهد مقدس، که از خدمتگزاران دربار امام حسين عليهالسلام است، در ماه محرم الحرام سال 1418 ه.ق چنين نقل میکند:
شش سال از ازدواج دخترم گذشت و در اين مدت داراي فرزند نشده بود، مراجعه به دکترهاي متعدد و عمل به نسخههاي زياد، سودي نبخشيده بود. تا اينکه در ماه صفر سال 1417 ه.ق عازم سوريه شدم. قبل از حرکت من، مادرش گهوارهي کوچکي درست کرد و به من گفت: آن را به ضريح مطهر حضرت رقيه عليهاالسلام ببند، تا از نگاه لطفآميز آن بزرگوار بهرهمند شويم و حاجتمان روا شود.
من گهوارهي کوچک را با خود به شام بردم. در شام به زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام، دختر سه سالهي امام حسين عليهالسلام، رفتم و وارد دربار باعظمت و غمانگيز آن حضرت شدم. حرم آن مظلومه طوري است که همهي زيارت کنندگان را تحت تأثير قرار ميدهد. گهواره را نزديک ضريح بردم، و با توجه و اميد، آن را به ضريح نوراني آن حضرت بستم.
شخصي که آنجا ايستاده و نظارهگر کارهاي من بود، گفت: شما ديگر چرا به اين گونه کارها اعتقاد داريد؟ گفتم: اعتقاد من به شخص حضرت رقيه عليهاالسلام است، نه به گهواره؛ و اين گهواره را وسيلهي اظهار عقيدهي خود به آن بزرگوار قرار دادهام. تا از این طريق، توجه حضرت رقيه عليهاالسلام را به خود جلب کنم. هر کسي به قدر معرفت خود کار ميکند و معرفت من در اين حد است نه در حد عظمت آن بزرگوار.
پس از زيارت مرقد اهل بيت عليهمالسلام در شام، به ايران بازگشتم. هنوز چند روز بيشتر نگذشته بود که مادرش گفت: بايد دخترمان به آزمايشگاه برود، تا يقين کنيم که آيا حضرت رقيه عليهاالسلام حاجت ما را از درگاه الهي گرفته است يا نه؟
پس از آزمايش، جواب مثبت بود؛ معلوم شد با يک گهوارهي کوچک، اميد و اعتقاد خود را به آن بزرگوار نشان دادهايم و نظر لطف آن حضرت را به سوي خود جلب کردهايم. اينک، دخترم کودکي در گهواره دارد![29]
اين قضيه توسط عالم بزرگوار، آقاي حاج سيد مهدي تاج لنگرودي (واعظ) نقل شده است: يکي از دوستان که اهل منبر و خطابه و گويندگي و از مشاهير است و مکرر به شام و زيارت قبر حضرت رقيه عليهاالسلام رفته است، روزي بر فراز منبر نقل ميکرد:
در حرم حضرت رقيه عليهاالسلام، يک زن فرانسوي را ديدند که دو قاليچهي گرانقيمت به عنوان هديه به آستانهي مقدسه آورده است. مردم که ميدانستند او فرانسوي و مسيحي است، از ديدن اين عمل در تعجب شدند و با خود ميگفتند: چه باعث شده است که يک زن نامسلمان به اينجا آمده و هديهي قيمتي آورده است؟
بالاخره از او علت اين کار را پرسيدند: او در جواب گفت: همانگونه که ميدانيد، من مسلمان نيستم. ولي وقتي که از فرانسه به عنوان مأموريت به اينجا آمده بودم، در منزلي که مجاور اين آستانه مقدسه بود، مسکن کردم اولين شبي که ميخواستم استراحت کنم، صداي گريه شنيدم و چون آن صداها ادامه داشت و قطع نميشد، پرسيدم: اين گريه و صدا از کجاست؟ در جواب گفتند: اين گريهها از جوار قبر دختري است که در اين نزديکي مدفون شده است. من خيال ميکردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و ساير بازماندگان او نوحهسرايي ميکنند، ولي به من گفتند: الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ و دفن او ميگذرد! بر شگفتي من افزوده شد که چرا مردم بعد از صدها سال، اينگونه ارادت به خرج ميدهند؟! بعد معلوم شد که اين دختر با دختران عادي فرق دارد. او دختر امام عليهالسلام است که مخالفين و دشمنان، پدرش را کشتهاند فرزندانش را به اينجا که پايتخت يزيد بوده است، به اسيري آوردهاند و اين دختر در همین جا از فراق پدر، جان سپرده و مدفون گشته است.
بعد از اين ماجرا روي به اينجا آوردم و ديدم که مردم از هر سو عاشقانه ميآيند و نذرها ميکنند و هديهها ميآورند و متوسل ميشوند. محبت او چنان در دلم جا گرفته بود که علاقهي زيادي به او پيدا کردم. پس از مدتي براي زايمان مرا به بيمارستان (زايشگاه) بردند. پزشکان پس از معاينه به من گفتند کودک شما با زايمان غير طبيعي به دنيا ميآيد و ناچار به عمل جراحي هستيم. من همين که نام عمل جراحي را شنيدم، دانستم که در دهان مرگ قرار گرفتهام، خدايا چه کنم؟ خدايا ناراحت و گرفتارم، چه کنم؟ چاره چيست؟ چارهاي جز توسل ندارم. بايد متوسل شوم. به ناچار دستم را به سوي اين دختر دراز کردم و گفتم: خدايا به حق اين دختري که در اسارت کتک و تازيانه خورده است و به حق پدرش که امام بر حق و نمايندهي رسولت بوده است و او را ظالمانه کشتهاند، تو را قسم ميدهم که مرا از اين ورطهي هلاکت نجات بدهي!
آنگاه خود اين دختر را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر من از اين ورطهي هلاکت نجات يابم، دو قالیچهي قيمتي به آستانهات هديه ميکنم! خدا شاهد است که پس از نذر کردن و متوسل شدن، طولي نکشيد که بر خلاف انتظار پزشکان زايمان، ناگهان فرزندم به طور طبيعي متولد شد و از هلاکت نجات يافتم! من هم به عهد و نذرم وفا کردم و اکنون قاليچهها را تقديم ميکنم.[30]
حجت الاسلام آقاي سيد شهاب الدين حسيني قمي واعظ، مرقوم داشتهاند که: آقاي احمد اکبري، مداح تهراني، براي ايشان جريان شفا گرفتن و آغاز زندگي دوبارهي خود را که از عنايات بيبي حضرت رقيه عليهاالسلام بود، اين گونه تعريف کرده است:
به دردي مبتلا شده بودم که اطبا نااميدم کردند. خلاصه، کميسيون پزشکي تشکيل دادند و بنا شد مرا عمل کنند. قبل از عمل، به من گفتند: ممکن است اين عمل خوب باشد و ممکن است بد باشد. بالاخره عمل کردند و نتيجهي مثبتي بعد از عمل حاصل نشد. آنها مرا معاينه ميکردند و سرانجام روزي به من گفتند: که احتمال مردن تو حتمي است! وصيت کن و با زن و بچهات ديدار و خداحافظي نما! من هم دست و پايم بسته بود و روي تخت افتاده بودم، به دنبال آنها فرستادم و همه آمدند. وصيت کردم و جريان را به آنها گفتم و با بچهها ديدار و وداع کردم. از جمله، طفل کوچکم بود که او را خم کردند و من صورتش را بوسيدم. همه گريان و افسرده از اتاق بيمارستان بيرون رفتند تا براي تحويل گرفتن جسد من و جريان مرگ و دفن و ناله آماده شوند. با همان وضع دردناک، به حضرت رقيه عليهاالسلام متوسل شدم و اشعاري خواندم و ذکر توسلي داشتم. چند لحظه نگذشت که ديدم دختر خانمي مثل ماه، جلوي تخت من حاضر شد و مرا با اسم و شهرت صدا زد و فرمود: برخيز! تعجب کردم. اين کيست که مرا ميشناسد و اسمم را ميداند؟ با خود گفتم: لابد دختر يکي از هم اتاقيهاي من است، که براي احوالپرسي آمده است.
دوباره فرمود: پاشو! گفتم: نميتوانم، دست و پايم بسته است و حق حرکت ندارم. فرمود: کجا دست و پاي تو بسته است؟ بلند شو! نگاه کردم، ديدم دست و پايم باز است! فرمود: چرا بلند نميشوي؟ گفتم: عمل کردهام و نبايد از جا حرکت کنم.گفت: کجا را عمل کردهاي؟ ببينم. نگاه کردم، ديدم اصلا اثري از عمل در بدن من نيست و جاي عمل جوش خورده است، کأنه عملي واقع نشده است! تعجب کردم. پرسيدم شما کي هستيد؟ فرمودند: مگر مرا صدا نکردي، و به من متوسل نشده بودي؟ و ناگهان از نظرم غايب شدند!
با سلامت کامل از تخت برخاستم و لباسم را پوشيدم و بيرون آمدم و جريان کرامت و عنايت بيبي را به همه گفتم. من هم در خيلي از منابر و مجالس اين معجزهي تکان دهنده را نقل کردهام.[31]
مرحوم حاج ميرزا علي محدثزاده، فرزند محدث عالي مقام حاج شيخ عباس قمي قدس سره که از وعاظ و خطباي مشهور تهران بود، ميفرمود:
زماني من به بيماري و ناراحتي حنجره و گرفتگي صدا مبتلا شده بودم، تا جايي که منبر رفتن و سخنراني کردن برايم ممکن نبود. مسلما هر مريضي در چنين موقعيتي به فکر معالجه ميافتد. من نيز با در نظر گرفتن طبيبي متخصص و با تجربه، به او مراجعه کردم و پس از معاينه معلوم شد که بيماري آنقدر شديد است که بعضي از تارهاي صوتي از کار افتاده و فلج شده است و اگر لاعلاج نباشد لااقل صعب العلاج است.
طبيب معالج در ضمن نوشتن نسخه، دستور استراحت دادند که تا چند ماه از منبر رفتن خودداري کنم و حتي با کسي حرف نزم و اگر چيزي بخواهم و يا مطلبي را از زن و بچهام انتظار داشته باشم، آنها را بنويسم. تا در نتيجهي استراحت مداوم و استعمال دارو، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد.
البته صبر در مقابل چنين بيماري و حرف نزدن با مردم حتي با زن و بچه، خيلي سخت و طاقت فرساست، زيرا انسان از همه بيشتر احتياج به گفت و شنود دارد، چطور ميشود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفي نزنم و پيوسته در استراحت باشم؟ در حالي که معلوم نيست نتيجهی آن چه باشد! بر همه روشن است که با پيش آمد چنين بيماري خطرناکي چه حال اضطراري به بيمار دست ميدهد. اين اضطرار و ناراحتي شديد، آدمي را به ياد يک قدرت فوقالعاده مياندازد. اين حالت پريشاني باعث ميشود که اميد انسان، از تمام چارههاي بشري قطع شود و به ياد مقربان درگاه الهي افتد تا بوسيلهي آنها به درگاه خداوند متعال، عرض حاجت کند و از درياي بيپايان لطف خداوند بهرهاي بگيرد. من هم با چنين پيش آمدي، جز توسل به ذيل عنايت حضرت ابيعبدالله الحسين عليهالسلام چارهاي نداشتم. روزي بعد از نماز ظهر و عصر حال توسل به دست آمد و خيلي اشک ريختم و سالار شهيدان حضرت سيد الشهداء عليهالسلام را مخاطب قرار دادم و گفتم: يابن رسول الله، صبر در مقابل چنين بيماري براي من طاقت فرسا است! علاوه بر آن، من اهل منبر هستم و مردم از من انتظار دارند من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر ميرفتم و از نوکران شما اهل بيت علیهم السلام هستم. ولي حالا چه شده است که يکباره بايد از اين پست حساس، بر اثر بيماي برکنار باشم؟ به علاوه ماه مبارک رمضان نيز نزديک است دعوتها را چه کنم؟ آقا عنايتي بفرما، تا خدا شفايم دهد!
به دنبال اين توسل، طبق معمول هر روز، خوابيدم. در عالم خواب خودم را در اتاق بزرگي که نيمي از اتاق منور و روشن بود و قسمت ديگر اتاق، کمي تاريک بود؛ ديدم. در آن قسمتي که روشن بود، حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليهالسلام را ديدم که نشستهاند. خيلي خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلي را که در حال بيداري داشتم، در حال رؤيا نيز پيدا کردم و به ايشان عرض حاجت نمودم! مخصوصا اصرار داشتم که ماه مبارک نزديک است و در مساجد متعددي دعوت شدهام، ولي با اين حنجرهي از کار افتاده چطور ميتوانم منبر روم و سخنراني نمايم؟ و حال آنکه دکتر مرا منع کرده است که حتي با بچههاي خودم نيز حرفي نزنم! چون خيلي الحاح و تضرع و زاري داشتم، حضرت عليهالسلام اشاره به من کردند و فرمودند: به آن آقا سيد که دم در نشسته، بگو چند جمله از مصيبت دخترم (حضرت رقيه عليهاالسلام) بخواند و شما کمي اشک بريزيد، انشاءالله تعالي خوب ميشوي!
من به در اتاق نگاه کردم، ديدم شوهر خواهرم «آقا مصطفي طباطبائي قمي» که از علماء و خطباء و از ائمهي جماعت تهران است، نشسته است. فرمان حضرت امام حسين عليهالسلام را به او رساندم، ولي ايشان ميخواست از ذکر مصيبت خودداري کند! حضرت سيدالشهداء عليهالسلام فرمودند: «بخوان روضهي دخترم را» ايشان مشغول ذکر مصيبت حضرت رقيه عليهاالسلام شد و من هم گريه ميکردم و اشک ميريختم. اما متأسفانه بچهها مرا از خواب بيدار کردند و من با ناراحتي از خواب بيدار شدم و متأسف و متأثر بودم که چرا از آن مجلس پر فيض محروم ماندم؟ ولي دوباره ديدن آن منظره عالي امکان نداشت!
همان روز يا روز بعد، به همان پزشک متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معالجه، معلوم شد که اصلا اثري از ناراحتي نيست! پزشک که در تعجب بود از من پرسيد: شما چه خورديد که به اين زودي و سرعت نتيجه گرفتيد؟
من چگونگي توسل و خواب خودم را بيان کردم. دکتر قلم در دست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسلم، بياختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يک حالت معنوي که بر اثر شنيدن نام امام حسين عليهالسلام به او دست داده بود؛ پشت ميز طبابت نشست و قطره قطرهي اشک بر رخسارش ريخت. او گريه کرد و سپس گفت: آقا، اين ناراحتي شما جز توسل و عنايات و امداد غيبي، چاره و علاج ديگري نداشت. [32]
جناب حجت السلام و المسلمین آقای سید عسکر حیدری، از طلاب علوم دینیه حوزه علمیه زینبیه شام چنین نقل کردند:
روزی زنی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه میآورد. زیرا دکترهای لبنان او را جواب کرده بودند. زن با دختر مریضش نزدیک حرم با عظمت حضرت رقیه علیها السلام منزل میگیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند، تا اینکه روز عاشورا فرا میرسد و او میبیند مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه علیها السلام آنجاست، میروند. از مردم شام میپرسد اینجا چه خبر است؟ میگویند اینجا حرم دختر امام حسین علیه السلام است. او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را میبندد و به حرم حضرت میرود. آنجا متوسل به حضرت رقیه علیها السلام میشود و گریه میکند، به حدی که غش میکند و بیهوش میافتد. در آن حال کسی به او میگوید بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است. برخاسته به طرف منزل حرکت میکند و میرود درب منزل را میزند، میبیند دخترش دارد بازی میکند.
وقتی مادر جویای وضع دخترش میشود و احوال او را میپرسد، دختر در جواب مادر میگوید وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازی کنیم. آن دختر به من گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم دیدم تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت میکرد که شما درب را زدید، گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت مسلمان شد.
جناب حجت الاسلام و المسلمین ذاکر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آقای حاج شیخ محمد علی برهانی فریدنی کرامتی را به دفتر انتشارات مکتب الحسین علیه السلام فرستادهاند و در آن مرقوم داشتهاند:
در یکی از مجالس سوگواری حضرت سید الشهدا علیه السلام از زبان شیوای خطیب محترم جناب آقای حاج سید عبدالله تقوی که یکی از وعاظ تهران و از اشخاص با اخلاق و نوکران بیریا و عاشق دلباخته جد مظلومش امام حسین علیه السلام بودند، شنیدم که فرمودند:
من چندین سال است که در تهران در مجالس و محافل و منازل منبر میروم و افتخار نوکری جد مظلومم، امام حسین علیه السلام، را دارم. یکی از شبها که حدود ساعت 9 شب پس از ختم منبر به منزل بر میگشتم صدای زنگ تلفن بلند شد. گوشی را برداشتم، دیدم یکی از دوستان است به بنده فرمود فلان شخص بازاری، به رحمت خدا رفته و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد، مجلس ترحیم اوست. من شما را برای منبر رفتن در ختم آن مرحوم به فرزندان متوفی معرفی کردهام، سر ساعت 3 (یا 4) بعد از ظهر آنجا حاضر و مهیای منبر رفتن باشید. در همان حال بنده به یادم آمد که روز گذشته در خیابان... و کوچه... که نام آنها در حافظه این حقیر نمانده است روضه ماهیانه خانگی خواندم و خانمی در همان مجلس با التماس به من گفتند که فردا عصر در همین ساعت یعنی مثلا ساعت 4 در همین کوچه، خانه روبرو به منزل ما تشریف بیاورید. من حاجتی دارم و نذر کردهام سفره حضرت رقیه خاتون علیها السلام را بیندازم و شما باید روضه توسل به آن خانم کوچک و عزیز کرده امام حسین علیه السلام را بخوانید. من هم به وی قول دادم که سر ساعت موعود میآیم. خلاصه، در تلفن به دوستم گفتم من فردا قول قبلی دادهام در منزلی روضه حضرت رقیه خاتون علیها السلام را بخوانم. دوستم گفت ای آقا، من خواستم خدمتی به شما کرده باشم. شما چه فکر میکنید پیش خود فکر کردم که من باید چندین مجلس، روضه حضرت رقیه و حضرت علی اصغر علیهما السلام را بخوانم تا سی تومان پول به من بدهند. این یک تاجر سرمایهدار است که فوت شده، لااقل پول خوبی به من میدهند. به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شدم، در رختخواب به خواب رفتم. در عالم خواب دیدم در خیابان، سر نبش همان کوچهای که دیروز در آنجا روضه خوانده بودم، یک سید نورانی ایستاده و دست یک دختر سه سالهای را هم در دست دارد. با هم سلام و تعارف کردیم و من از او سوال کردم: نام شریفتان چیست و در کجای تهران سکونت دارید؟ پاسخ داد: من در همه مجالس سوگواری خودم حاضر میشوم و این دختر هم دختر سه ساله من رقیه علیهاالسلام است. شما، خانواده ما را به مادیات و دنیا نفروشید. چرا این زن را پس از آنکه به وی قول دادید در منزلش روضه بخوانید، چشم انتظار گذاشتید؟ چرا به خاطر اینکه آن حاجی بازاری که فوت شده و وراثش پول بیشتری به تو میدهند میخواهی خلف وعده بکنی؟ و بنا کرد به شدت گریه کردن و با آن دختر به سمت همان خانهای که آن زن منتظر من بود رفتند.
من بیدار شدم و به دوستم تلفن کردم. حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود. با گریه به او گفتم: فلانی، فردا برای مجلس ترحیم آن حاجی، منتظر من نباشید، که به هیچ وجهی نخواهم آمد. فردا نیز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و روضه مصیبت حضرت رقیه علیها السلام خاتون را خواندم و قضیه را هم روی منبر گفتم هم خودم و هم مستمعین، شدیدا منقلب گشته و گریه بیسابقهای بر ما حاکم شد، به طوری که بعد از ختم روضه هم باز همگان به شدت گریه میکردیم و بوی عطر خوشی فضای خانه را فرا گرفته بود و من تا به حال چنین حالی در خود ندیده بودم.
حجت الاسلام و المسلمین حامی و مروج مکتب اهل بیت علیهم السلام آقای حاج شیخ محمود شریعتزاده خراسانی، طی نامهای در تاریخ دوم جمادی الثانیه 1418 هجری قمری کرامتی به دفتر انتشارت مکتب الحسین علیه السلام ارسال نموده و مرقوم داشتهاند:
روزی وارد حرم حضرت رقیه علیها السلام شدم، دیدم جمعی مقابل ضریح مقدس مشغول زیارت خواندن و عزاداری میباشند و مداحی با اخلاص به نام حاج نیکویی مشغول روضه خوانی است از او شنیدم که میگفت: خانههای اطراف حرم را برای توسعه حرم مطهر خریداری مینمودند. یکی از مالکین که یهودی یا نصرانی بود، به هیچوجه حاضر نبود خانه خود را برای توسعه حرم بفروشد. خریداران حاضر شدند که حتی به دو برابر و نیم قیمت خانه را از او بخرند، ولی وی نفروخت. بعد از مدتی زن صاحب خانه حامله شده و نزدیک وضع حمل وی میشود. او را نزد پزشک معالج میبردند، بعد از معاینه میگوید: بچه و مادر، هر دو در معرض خطر میباشند و خانم باید زیر نظر ما باشد. قبول کردند، تا درد زایمان شروع شد. صاحب خانه میگوید: همسرم را به بیمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقیه علیها السلام و به ایشان متوسل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم را نجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانهام را به تو تقدیم میکنم.
مدتی مشغول توسل بودم، بعد به بیمارستان رفتم و دیدم همسرم روی تخت نشسته و بچه در بغلش سالم است. همسرم گفت: کجا رفتی؟ گفتم رفتم جایی کاری داشتم. گفت: نه رفتی متوسل به دختر امام حسین علیه السلام شدی. گفتم از کجا میدانی؟ زن جواب داد: من، در همان حال زایمان که از شدت درد گاهی بیهوش میشدم، دیدم دختر بچهای وارد اتاق بیمارستان شد و به من گفت: ناراحت مباش، ما سلامتی تو و بچهات را از خدا خواستیم، فرزند شما هم پسر است، سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسمش را حسین بگذارد. گفتم: شما کی هستید؟ گفت: من رقیه علیهاالسلام دختر امام حسین علیه السلام هستم.
از مداح مذکور (حاجی نیکویی) سوال کردم این داستان را از که نقل میکنی؟ در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقیه علیها السلام نقل میکنم،که خود از اهل تسنن میباشد و افتخار خدمتگزاری در حرم نازدانه امام حسین علیه السلام را دارد و پدرش هم از خادمین حرم حضرت رقیه علیها السلام بوده است.
در اواخر ماه مبارک رمضان 1417 هجری قمری سیمای جمهوری اسلامی ایران (به مناسبت روز قدس) سریالی به نام بازمانده نشان داد که قبلا فیلم آن نیز با همین عنوان در سینماهای کشور نمایش داده شده بود. سریال بازمانده، بر محور زندگی یک زن و مرد مسلمان فلسطینی (سعید و لطیفه) دور میزند که درجریان کشت و کشتار وحشیانه فلسطینیها توسط اسرائیلیها در سال 1948 در شهر حیفا به نحوی جانگداز به قتل میرسند و کودکی شیرخوار (به نام فرحان) از آنها باقی میماند که پس از دو سه روز گرسنگی و تشنگی، همراه با خانه مسکونی پدر و مادرش (سعید و لطیفه) به تصرف و اشغال یک خانواده مهاجر صهیونیست (از اروپای شرقی) در میآید.
خانواده صهیونیست، که بچهدار نمیشدهاند، از دیدن بچه در خانه بسیار خوشحال شده او را در اختیار میگیرند و نام وی را از فرحان به موشه (تلفظ عبری موسی) تغییر میدهند. سرگذشت (فرحان)، نمادی گویا و غم انگیز از اشغال (فلسطین) و سیاست (یهودی کردن) آن از سوی صهیونیستهای زورگو و اشغالگر است.
چندی بعد مادر بزرگ فرحان (موسوم به صفیه) پس از قتل پسر و عروسش (سعید و لطیفه)، به اسم دایه پیشین کودک خود را به خانه مزبور رسانیده و در صدد بر میآید که در اولین فرصت مساعد، نوه خویش (فرحان) را از چنگ صهیونیستها نجات بخشد. دیری نمیگذرد که خانواده صهیونیست عزم سفر به یافا میکنند قرار میشود بچه و صفیه را نیز همراه خود ببرند. وسیله نقلیه مورد نظر، قطاری بود که مقادیر بسیار زیادی مهمات نظامی سرباز اسرائیلی برای کشتار فلسطینیهای یافا میبرد.
ماجرا، با فراز و نشیبهای مهیّج خویش، سرانجام به اینجا منتهی میشود که مادر بزرگ (صفیه) از سوی همسر مبارز خود (رشید) ماموریت مییابد که یک چمدان پر از مواد منفجره را همراه خود به داخل قطار ببرد و در میان راه آن را منفجر سازد و خود با بچه بیرون بپرد. در صحنه بسیار جالب و هیجانزای پایانی فیلم، صفیه فرحان را به بهانه تعویض لباس به یک کوپه خالی میبرد و در آنجا ضامن انفجار چمدان را میکشد، سپس کودک را در آغوش فشرده و برای حفظ جان او، که نمادی از فلسطین در بند است، آیه الکرسی میخواند و آنگاه در حالیکه کودک را در بغل دارد از قطار در حال حرکت بیرون میپرد: صفیه درجا میمیرد؛ قطار کمی بالاتر همراه با انبوه مسافران صهیونیست و تسلیحات مرگبارش منفجر میشود، و فرحان موسی در کنف حفظ خداوند تنها و بیسرپرست زنده مانده و با شیون خویش، در انتظار جلوهای از لطف الهی باقی میماند...
فیلم بازمانده در سوریه ساخته شده، و هنر پیشههای آن تماما سوری و مصری هستند، ولی کارگردان آن یک هنرمند ایرانی به نام آقای سیف الله داد است. بازمانده، برای نخستین بار در جشنواره فیلم دمشق نمایش داده شده و خاصه به دلیل صحنه فینال (پایانی) آن، از سوی طبقات مختلف مردم مورد استقبالی بیسابقه قرار گرفت. به قول کارگردان فیلم[33] بیان میکند: من به کرات در پایان فیلم شاهد این بودم که زنها با چشمان خیس و گریان بیرون میآمدند و مردها با بغض خیلی از کسانی که در قضایای فلسطین استخوان خرد کرده بودند به شدت احساس خوشایند خودشان را با فیلم میگفتند.
جالب این است که به گفته آقای سیف الله داد، کارگردان فیلم بازمانده، در خود فیلمنامه و سناریوی فیلم چنین پایان زیبا و بسیار مهیجی پیش بینی نشده بود و کارگردان در یافتن چنین خاتمه دل انگیزی برای فیلم مرهون توسل به حضرت رقیه علیها السلام در دمشق بوده است.
آقای داد، در همان مصاحبه (ص 67) در توضیح ماجرا میگوید:
موضوع فیلم (در جریان مطالعات تاریخی و سایر عوامل به شدت تغییر کرد و بعد یک جایی به داستان حضرت موسی پیوند خورد و جنبه گویاتری پیدا کرد و کل سناریو چهار یا پنج بار بازنویسی شد و از اول تا آخر همه چیزش به هم میریخت و دوباره با حوصله آن را مینوشتم. فصل فینال چیزی که الان میبینیم، فصلی است که من اصلا در سناریو ننوشته بودم. یعنی در اولین نسخه، فیلم در ایستگاه قطار تمام میشد. در دومین نسخه، فیلم در قطار در حال حرکت تمام میشد. امام موقع فیلمبرداری احساس کردم که ایرادهایی وجود دارد. مثلا رشید، یعنی پدر بزرگ بچه، هم در ایستگاه قطار از بین میرفت. بعد در جریان ساخت فیلم، صحنه را با همان دیالوگها، جابه جا کردم و این برای خودم و بچهها جالب بود که از دیالوگهای یک آدم سالم برای یک آدم در حال موت استفاده میکردم. یعنی او در حالت عادی میگفت که: اگر من نتوانستم چمدان را بگیرم، غسان هست و اگر او نبود مریم هست. ولی در حین اجرا دیدم که چیز خوبی نمیشود و بهتر است که زودتر تکلیف رشید را روشن کنم، این را برای دوستان خودم میگویم، با توجه به اعتقاداتشان. احساس میکردم دیگر نمیدانم پایان فیلم را باید چه کار کنم، یعنی سناریو را داشتم ولی برایم کافی نبود.
خیلی فکر کردم، یک یا دو هفته هم بین تمام شدن بخشهای قبلی فیلم و شروع فیلمبرداری در ایستگاه قطار فاصله افتاد. ما فیلمبرداری میکردیم ولی بچهها هم میدیدند که من با سناریو پیش نمیروم و من فقط شب به شب میفهمیدم که باید چه کار بکنم و این هم بر میگشت به آن که من دچار چنان استیصالی شدم که دست کمی از استیصال خود صفیه نداشت. البته هیچ وقت رفتاری نمیکردم که دیگران فکر کنند که من نمیدانم چه کار کنم نهایتا به حضرت رقیه علیها السلام متوسل شدم. این توسل و نذرها سبب شد که به نظر خودم، یکی از درخشانترین فینالهای فیلم ایجاد شود.
در دمشق وقتی برای بار آخر به جشنواره رفته بودم، دیدم که فینال فیلم چه تاثیری روی همه گذاشت و پیداست که در فینال فیلم چیزی خارج از نفس ما به آن خورده است. بعد از جشنواره در جلسه اول، خداحافظی کردم و رفتم به حرم حضرت رقیه برای تشکر کردن. البته این حرفها در عالم سینما و روشنفکرها خیلی معنا ندارد ولی این شد و من آنجا متوجه شدم که میشود چیزهایی را از کسانی گرفت که ظاهرا اصلا نبایست به تو بدهند. مثل آن آیهای که میگوید اگر بر خدا توکل کنید از جاهایی که حساب نمیکنید به شما روزی میرسد. به نظر خودم و به نظر تمام بچههایی که فیلم را دیدهاند خیلی تعجب آور بود که آدمهایی را میدیدیم که به نظر میآمد هیچ وابستگی مذهبی ندارند ولی فینال فیلم زیر و رویشان میکرد و تکانشان میداد. این نفس، مال حضرت رقیه است و بی معرفتی و ناشکری است اگر این را در یک جایی نگوییم.
راستی آیا تاکنون اندیشیدهایم که وجود مرقد مطهر حضرت رقیه و عمه بزرگوارش زینب کبری سلام الله علیهما در شام، به لطف الهی، چه برکاتی از حیث حفظ منطقه از دستبرد صلییون در قرون وسطی و نیز تجاوز صهیونیستهای خون آشام و جلوگیری از اجرای نقشه (نیل تا فرات) آنان در عصر حاضر داشته است؟ و آیا تا کنون برای نجات (قدس) در بند، انسان دلسوختهای دست توسل به این دو گنج پنهان شام زده است؟
آقای سیف الله داد، که گوشهای از قدرت شگرف نازدانه ابا عبدالله الحسین علیه السلام را در یک تجربه معنوی به چشم دیده است، میگوید: (من آنجا متوجه شدم که میشود چیزهایی را از کسانی گرفت که ظاهرا اصلا نبایست به تو بدهند) آری، رقیه علیها السلام دستهایی کوچک دارد ولی گرههای بزرگ را باز میکند.
1. ابن طاووس، اللهوف، تحقيق شيخ فارس تبريزيان (حسّون)، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق.
2. ابو الحسنى (منذر)، شيخ على، سياهپوشى در سوگ ائمه نور، به کوشش موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، بیتا.
3. ابى مخنف، مقتل الحسين و مصرع اهل بيته وأصحابه في كربلاء، المشتهر بمقتل ابى مخنف، قم، منشورات الرضى، 1362 ش.
4. امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، ، تحقيق سيدحسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق،
5. خبرگزاريهاي لبيک ، فارس ، تابناک (توسط خبرنگار اداره كل فرهنگي سازمان صداوسيما).
6. خراسانى حائری، سيد هادى، معجزات و کرامات ائمه اطهار، قم، بنیاد محقق طباطبایی، 1417ق.
7. خراسانی، محمد هاشم منتخب التواریخ، ، تهران، چاپ و انتشارات علمیه اسلامیه، 1347.
8. ربانی خلخالی، ستاره درخشان شام حضرت رقیه علیها السلام دختر امام حسین علیه السلام، مکتب الحسین،1376
9. رحمتی شهررضا، محمد، روضههای استاد فاطمی نیا، صبح پیروزی، چاپ پانزدهم.
10. شبر، سید جواد، ادب الطف، بيروت، مؤسسة البلاغ.
11. شیخ مفید، محمد بن نعمان بغدادی، الارشاد فی معرفه الحجج الله علی العباد، هاشم رسولی، تهران، اسلامیه.
12. عمادزاده، حسین، زندگاني چهارده معصوم عليه السلام، تهران، نشر طلوع، 1384.
13. قمی، شیخ عباس، درکربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، محمدباقر کمرهای، قم، مسجد مقدس جمکران، 1392.
14. مجلسى، محمّد باقر، بحار الانوار، ، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
15. محمدی اشتهاردی، محمد، سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیها السلام، تهران، نشر مطهر، 1380.
16. مصاحبه با مجله نیستان، ش 8، اردیبهشت 1375.
17. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1378.
18. هادی منش، ابوالفضل، پژوهشی در هویت تاریخی حضرت رقیه علیهاالسلام شمیم یاس - اسفند 1383، شماره 24.
19. پاکدامن، محمد حسن رقیه بنت الحسین علیهما السلام، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی ، 1394
20. www.tabrizi.org/
21. http://makarem.ir
[1]. زندگاني چهارده معصوم عليه السلام مرحوم عمادزاده ج1 ص 633
[2]. ر ک. ربانی خلخالی، ستاره درخشان شام حضرت رقیه علیها السلام دختر امام حسین علیه السلام، مکتب الحسین ص84.
[3]ر.ک: محمد حسن پاکدامن، رقیه بنت الحسین علیهما السلام، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، 1394، ص 63.
[4] ر ک. ربانی خلخالی، ستاره درخشان شام حضرت رقیه علیها السلام دختر امام حسین علیه السلام، مکتب الحسین ص 83
[5] . رک: الارشاد شیخ مفید، ج2، ص135.
[6] . درکربلا چه گذشت، ص722.
[7] ستاره درخشان شام، ص197.
[8] سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليهاالسلام ص 9.
[9] رک: علی ربانی خلخالی، ستاره درخشان شام حضرت رقیه علیها السلام دختر امام حسین علیه السلام، مکتب الحسین، 1376،ص 86.
[10]. ابوالفضل هادی منش ، پژوهشی در هویت تاریخی حضرت رقیه علیهاالسلام شمیم یاس - اسفند 1383، شماره 24 ، صفحه 32
[11]. اللهوف، سيد بن طاووس، تحقيق شيخ فارس تبريزيان (حسّون)، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق، ص 140 و 141
[12]. مقتل الحسين و مصرع اهل بيته وأصحابه في كربلاء، المشتهر بمقتل ابى مخنف، قم، منشورات الرضى، 1362 ش، ص131 و ر.ك: ينابيع المودّة، قندوزى، ص 346 و احقاق الحق، ج11، ص633.
[13]. بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج 45، ص 115.
[14]. ستاره درخشان شام، ص21 .
[15]. فقيه، رجالي، اديب و لغت شناس برجسته شيعه، و صاحب مجمع البحرين.
[16]. اسفراینی، ابراهیم، نورالعین فی مشهد الحسین، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی. سيف از اصحاب بزرگوار امام صادقعلیه السلام و امام كاظم علیه السلام و از راويان برجسته و مشهور شيعه بوده است كه رجال شناسان بزرگى چون شيخ طوسى در فهرست، نجاشى در رجال، علّامه حلّى در خلاصة الاقوال، ابن داوود در رجال و علّامه مجلسى در وجيزه به وثاقت وى تصريح كردهاند.
ابن نديم در فهرست خويش، وى را از آن دسته از مشايخ شيعه مىشمارد كه فقه را از ائمه علیهم السلام روايت كردهاند. شيخ طوسى در رجال خويش، وى را صاحب كتابى مىداند كه در آن از امام صادق علیه السلام روايت نقل كرده است. مرحوم سيّد بحرالعلوم در الفوائد الرجاليّه ليستى از راويان شهير شيعه، همچون: محمّد بن أبي عمير و يونس بن عبد الرحمان را آورده است كه از وى روايت نقل كردهاند. همچنين وى، طبق نقل امام باقر علیه السلام از جمله راويان زيارت معروف عاشورا است. (ر.ك سياهپوشى در سوگ ائمه نور، شيخ على ابو الحسنى (منذر)، ص 140 و 141، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 20.)
[17]. علی ربانی خلخالی، ستاره درخشان شام، ص11و12 به نقل از منتخب التواریخ، میرزا هاشم خراسانی، چاپ و انتشارات علمیه اسلامیه، ص388 باب ششم.
[18]. مخدره در لغتنامههای فارسی و عربی: به معنای زن با حجاب و پرده نشین و با حیا آمده است.
[19]. كرامات و معجزات، سيد هادى خراسانى، ص 9، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 13.
[20] . متن سخنرانى آيت الله العظمي ميرزا جواد تبريزي (ره) در حرم حضرت رقيه عليهاالسلام در سال 1381ش
[23]. خبرگزاريهاي لبيک ، فارس ، تابناک (توسط خبرنگار اداره كل فرهنگي سازمان صداوسيما).
[25]. مجموعه آثار، ج 17، ص 586.
[26]. رک: محمد حسن پاکدامن، رقیه بنت الحسین در انساب و تاریخ، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1394، ص228 و229.
[27]. کتاب روضههای استاد فاطمی نیا.
[28] محمدی اشتهاردی، محمد، سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليهاالسلام ص13.
[29] . ستاره درخشان شام، ص276.
[30] . ستاره درخشان شام، ص267؛ کرامات الحسينيه ج 2، ص 84
[31] . ستاره درخشان شام، ص272.
[32] . ستاره درخشان شام، ص261؛ کرامات الحسينيه ج 2، ص 88.
[33] . در مصاحبه با مجله نیستان، ش 8، اردیبهشت 1375 شمسی، ص60.